سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هشت سال عشق
نوشته شده در تاریخ شنبه 89 تیر 12 توسط افسون.تقدیم به همه ی آن هایی که (عند ربهم یرزقون) هستند

سلام

دوباره ذهنم مشغول است.مشغول که نه مغشوش است..

نمی دانم چه طور می شود که همه نگران گذر عقربه های ساعت هستند و من نه..

همه عجله دارند و از گذر وقت و کمبود آن شکایت..

مرا باش گویی فریاد می کشم تا همه بشنوند..

ساعت ها را بگویید بخوابند!!

این چه مضحکه است که مردگان صبح از خواب بیدار می شوند و هر کس به سمتی می رود و شب دوباره بازمی گردند و می خوابند و دوباره صبح..

چه تفاوت است میان صبح و شب برای کسانی که خود را زنده و تلاشگر می دانند و خبری از آن هایی که مرده می دانندشان ندارند؟؟

نمی دانم با گفتن این ها خودم را عقل کل معرفی می کنم یانه ولی من با شانزده بهار سن زندگی این زنده ها را جز مردگی و مرگ آن هایی که حتی نمی دانم چگونه بیانشان کنم را جز زندگی در کنار یگانه محبوب عالم نمی دانم!!

همین است که قبول می کنم شهیدان زنده اند و نزد پروردگارشان روزی می گیرند..

 پی نوشت:

گاهی اوقات که می خواهم درباره ی شهدا صحبت کنم ذهنم فرمان نمی دهد!!

یعنی حس خاصی در وجودم هست که نمی گذارد درست فکر کنم و بنویسم و گاهی نوشته هایم نسبت به عده ای حالت تهاجمی پیدا می کنند!!نمی دانم این خوب است یا بد..

 




قالب وبلاگ