سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هشت سال عشق
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 94 بهمن 22 توسط افسون.تقدیم به همه ی آن هایی که (عند ربهم یرزقون) هستند

اینکه فیلسوفانه نفس عمیقی بکشیم و بگوئیم « هنوز از بهمنی می کشم که پدرم در سال 57 روشن کرد» آسان است. درست مثل اینکه عکسی از مردم در راهپیمایی ها بگذاریم و آه دود کنیم که «گول مان زدند». از همان عکس هایی که دخترهای سر برهنه ایستاده اند دوشادوش زنانی که چادرهایشان را سفت گرفته اند تا سوز سرمای 57 نرود لای موهایشان.

چقدر قضاوت های ساده از این دست آسان است. آدم باید سال 57 توی خیابان بوده باشد قاطی جوان هایی که لذت می بردند از بوی لاستیک سوخته، از سنگ زدن به مجسمه ها، از پائین کشیدن قاب های عکس. از فرار. از هیجان. از اینکه فکر می کردند دارند تاریخ را با دست خالی ورق می زنند و خیال می کردند «بار دگر روزگار چون شکر آید». بدون اینکه بدانند این سرزمین قرن ها ست که اصلا ً روزگاری به شیرینی «شکر» تجربه نکرده است.

تقصیر کسی نیست که گله کند و باور نکند خیلی چیزها را. یکی از هنرهای ما مبتذل کردن است، مثل وقتی که زخم سینه پدرها و مادرها و دخترها و پسرهای عزیز از دست داده جنگ را تا سرحد یخچال فریزر و سهمیه کنکور و کولر گازی تنزل دادیم. مثل وقتی که نشستیم به پاک کردن آن عکس مشهور روی پلکان هواپیما. مثل وقتی که تاریخ را دادیم امثال حمید زیارتی و رحیم پورازغدی و رسایی بنویسند. مثل وقتی که سربازهای ساده و شجاع جنگ را یا تبدیل کردیم به مردانی که هر مینی می دیدند روی آن شیرجه می زدند و نان و شراب آسمانی می خوردند یا از آن طرف بام افتادیم و تبدیلشان کردیم به «بایرام لودر» که هر جا ولو می شد سیستم معده اش قاطی می کرد و بوی باقالی می داد! فغان از ما مردمان افراط. ما مردمان تفریط...

پ.ن:
راست میگوید احسان محمدی.




قالب وبلاگ